پارت۱۴

پارت۱۴
*مینو*
(زمان حال)
گیتی مادر شایان با غم از پشت شیشه نگاهش میکرد.
معلوم بود خیلی عذاب میکشه...از شدت بی خوابی سرم داشت منفجر میشد اما حاضر نبودم یه لحظه هم از شایان دور بمونم.
-مینو...
صدای اشنایی توجهموجلب کرد.
-ایمان...لازم نبود بیای...ممنون
هنوز رد کبودی روی صوتش پیدا بود
کیک و شیرکاکاعو رو ازش گرفتم که گفت
-حالش چطوره؟
درحالی که به شایان نگاه میکردم گفتم
-خوب نیست...
با مکث گفت
-مینو میدونم توی چه شرایطی هستی ولی ...ما به کمکت توی ازمایشگاه نیاز داریم.
-من الان نمیتونم شایانو تنها بزارم
-مینو...
-ایمان امیدوار بودم حداقل تومنو درک کنی
چند لحظه به چشماش نگاه کردم و پلاستیکو روی صندلی گذاشتم و رفتم پایین.
اما چند قدم بیشتر نرفته بودمکه سرم گیج رفت و بعدش فقط سیاهی بود و صدای ایمان...
.........................
-نه شایان بارون خیلی شدیده
بی توجه به من دستمو کشید.هردو خیس خیس شده بودیم وبارون شدید حتی نمیذاشت راحت چشمامو باز نگه دارم.
بوی خاک فضا رو پر کرده بود و غیر از ما کسی توی خیابون نبود.شروع کردیم به رقصیدن...صدای خنده هامون توی صدای بارون گم میشد...
-مینو...مینو...بیداری؟
و در یک لحظه همه ی اون رویا که روزی خاطره بود محو شد.ایمان بود که صدام میکرد.نگران نیم خیز شدم و گفتم
-چی شده؟
جوابی نداد.سرم توی دستمو بیرون کشیدم و توجهی به دردی که تمام دستمو پر کرد نکردم.
خواستمبرم که ایمان شونه هامو محکم گرفت
-مینو اروم باش.خب؟
-بگو چی شده
-اروم شو اول
دادزدم
-میگم بگو چیشده
پرستاری وارد اتاق شد.
-چه خبره اینجا؟
-خانوم میشه بگین وضعیت شایان رادمنش چیه؟بهوش اومده؟
-من اطلاعی ندارم باید بپرسم.لطفا اروم تر.
ایمان رو بهش گفت
-ببخشید.من حواسم هست به ایشون شما بفرمایین.
با نگاه پر از سوالم نگاهش کردم.داشت دنبال کلمات مناسب میگشت.
-یه حمله بهش دست داد...دکترا سعیشونو کردن...
بغضم شکست
-خیلی متاسفم...
صدای گریم توی اتاق پیچید...ایمان سرشو انداخت پایین.باورم نمیشد...باورم نمیشد که از دستش دادم...
دیدگاه ها (۷)

پارت۱۲ و ۱۴

پارت۱۵

پارت۱۳

پارت۱۲

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟱 ویوی جونگ‌کوک: سالن تاریک...

پارت ۱.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط